خخخخخخخخخخ

db182c8a76030097a304ee8ff82fcc17-425

خخخخخخخخخخ

343467dc9f64c467fb508e0bfa26f211-430

سرگذشت عشق یک بچه (عکس های طنز)


.

من سرم توی کار خودم بود

بعد یه روز یه نفرو دیدم

اون این شکلی بود

ما اوقات خوبی با هم داشتیم
من یه کادو مثل این بهش دادم

وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم

ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم

وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن

و منم اینجوری بهشون جواب میدادم

اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه

و من اینجوری بودم

بعدش اینجوری شدم

احساس من اینجوری بود

بعد اینجوری شدم

بله….آخرش به این حال و روز افتادم

پدر عاشقی بسوزه

راز یک عاشق

قدم می زد درون رویاهایش ، دردو دل می کرد با آرزوهایش ، صحبت می کرد با همزبانش. ساده بود و بی ریا ، خسته از یک فریاد بی صدا!
دوست داشت در یک جا گم شود، جایی که درآن مهر و محبت حس شود.
لابه لای دفتر خاطره هاش ، خاطره ای بود که نمی خواست پرپر شود ، سوخته شود ، واز بین رود . خاطره اش راز بود که نمی خواست فاش شود ، یا از آن دفتر سیاه پاک شود. هم صدایی نداشت تا بگوید فریادش را! بگوید راز دلش را!
همزبانش تنهایی بود ، در نگاهش بارانی بود ، در دلش چه غوغایی بود.
بی بهار به سر می کرد ، با زمستان سفر می کرد. شبها دلهره داشت روزها قهقه داشت. در دلش راز و نیاز بر لبان نسخه ای بود. نسخه ای که نامش غصه بود.
غم با او همسفر شد آرزوهایش همه دربه در شد. عشق را سراسیمه در قلب گرفت.
با عشق همسفر بود ، بی عشق مثل جاده پر خطر بود.
روزها باعشق هم سخن بود ،شبها در آغوش عشق گرم گرم بود.
مدتی گذشت…
در دلش رازی پنهان بود،راز گل و آتش بود. رازش را می خواست فاش کند ، آرزوهایش را سحرخیز کند. یک سخن بر زبان آورد ، هر دو آرزویش بر باد آورد.
در نگاه عشقش بارانی شد، قلبش از عشق خالی شد.
عشقش با کس دیگر همسفر شد ، چون عشق تنهایی سرد سرد شد.
می خواست با عشقها زندگی کند ، می خواست دو رنگ باشد و تحسینش کند.
اما سرنوشت اینچنین نخواست هر دوعشق را از او می خواست ، بعد از آن هیچ کس با او هم سخن نشد ، هیچ عشقی با او همدل و هم صحبت نشد!

جالبه

کیف

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . . .

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

ولی ... هیچوقت نفهمیدند

کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا !

یک هفته در تب ســـــــوخت . . . !!

آدمها همیشه نیاز به نصحیت ندارند.

گاهی تنها چیزی که واقعاً به آن محتاجند ،

دستی است که بگیرد ،گوشی است که بشنود

و قلبی است که آنها را درک کند.

بغض

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...


خداوندا

خداوندا...

خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت

مرا تنها تو نگذاری

که من تنهاترین تنهام،انسانم



خدا گوید:

تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاترین مهمان دنیایم

تو ای انســــان!

بدان همواره آغوش من باز است

شروع كن...

یك قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من...

                                آموخته ای که محکم بایستی

لحظه هايی هست كه دلت مي خواهد آرام بنشيني و تكيه كنی
بر چيزی
بر جايی
نه بر كسی.
كه مدتهاست از تكيه كردن بر آدمها پرهيز كرده ای
می هراسی از اينكه در اوج آرامش يكی پشتت را خالی كند و روی هوا معلق بمانی
لحظه هايی هست كه نمي توانی حتی بر باد هم تكيه كنی
شايد تند بوزد و از جا به درت كند
شايد آرام بوزد و پشتت را نوازش دهد
و شايد وزيدن را متوقف كند.
آموخته ای كه تكيه كردن را فراموش كنی و چگونه محكم ايستادن را بياموزی.
آموخته ای كه محكم بايستی
راسخ.
قاطع
آنقدر كه اگر بادی
گردبادی بوزد تو هيچ نفهمی و تنها بايستی.
تنهای تن ها.


اگر خودکارتون فقط به اندازه نوشتن یک جمله جوهر داشت، چه جمله ای مینوشتید؟!





It's better to lose your pride to the one you love
 
بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی تا این که 
than to lose the one you love because of pride
 
کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی

برای دیگران دعا کن

زمانی که تو برای دیگران دعا میکنی ، خداوند به ندای تو گوش می دهد ، (پس ) زمانی که تو خوشحال و ایمن هستی بدان که کس دیگری برای تو دعا کرده است.

When you pray for others, God listens to you and blesses them, and sometimes, when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you…


گفتو گو با خدا


INTERVIEW WITH GOD

 گفتگو با خدا

 I dreamed I had an interview with god.

 خواب دیدم .در خواب با خدا گفتگویی داشتم .

 God asked

 خدا گفت :


So you would like to interview me

 پس می خواهی با من گفتگو کنی؟

 I said ,If you have the time

 گفتم اگر وقت داشته باشید.

 God smiled

 خدا لبخند زد.

 My time is eternity

 وقت من ابدی است.

 What questions do you have in mind for me

 چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟

 What surprises you most about human kind

 چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

 God answered

 خدا پاسخ داد:

 That they get bored with child hood

 این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند،

 They rush to grow up and then ,

 عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد،

 long to be children again

 حسرت دوران کودکی را می خورند.

 That they lose their health to make money

 اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند ،

 and then

 و بعد

 lose their money to restore their health

 پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند.

 That by thinking anxiously about the future

 اینکه با نگرانی نسبت به آینده

 They forget the present ,

 ، زمان حال را فراموش می کنند.

 such that they live in nether the present

 آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند ،

 And not the future

 نه در آینده

 That they live as if they will never die

 این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد.

 and die as if they had never lived

 وآنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند.

 God's hand took mine and

 خداوند دستهای مرا در دست گرفت

 we were silent for a while

 و مدتی هر دو ساکت ماندیم.

 And then I asked

 بعد پرسیدم

 As the creator of people

 به عنوان خالق انسانها

 What are some of life lessons you want them to learn

 می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟

 God replied , with a smile

 خداوند با لبخند پاسخ داد :

 To learn they can not make any one love them

 یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود
 کرد

 but they can do is let themselves be loved

 اما می توان محبوب دیگران شد.

 T o learn that it is not good to compare themselves
 to others

 یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند

 To learn that a rich person is not one who has the
 most

 یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.

 but is one who needs the least

 بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.

 To learn that it takes only a few seconds to open
 profound wounds in persons we love

 یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق، در دل
 کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم،

 , and it takes many years to heal them

 ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

 To learn to forgive by practicing for giveness

 با بخشیدن بخشش یاد بگیرند.

 T o learn that there are persons who love them
 dearly

 یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.

 But simly do not know how to express or show
 their feelings

 اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.

 T o learn that two people can look at the same
 thing

 یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند،

 and see it differently

 اما آن را متفاوت ببینند.

 To learn that it is not always enough that they be
 forgiven by others

 یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.

 The must forgive themselves

 بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

 And to learn that I am here

 و یاد بگیرند که من اینجا هستم

 ALWAYS

 همیشه

با من باش با من..


walk with me in love

عاشقانه همراه من گام بردار

 

Talk to me about

به من از آن بگو

 

what you cannot say to others

كه توان گفتنتش را به ديگری نداری

 

Laugh with me

با من بخند

 

even when you feel silly

حتی آنگاه كه احساس حماقت ميكنی

 

Cry with me

با من گريه كن

 

when you are most upset

آنگاه كه در اوج پريشانی هستی

 

Share with me all the beautiful things in life

تمام زيباييهای زندگی را با من شريك باش

 

Fight with me

در كنار من

 

against all the ugly things in life

با تمام زشتی های زندگی ستيز كن

 

Create with dreams to follow me

با من روياهايی را بيافرين تا به دنبال آنها برويم

 

Have fun with  in whatever we do me

در شادی هرچه ميكنم شريك باش

 

Work with me towards common goals

برای رسيدن به آرزوهایمان ياری ام كن

 

 ...Walk with me throughout life

بيا با هم گام برداريم در تمام زندگي

زیباست

زندگی زیباست اگرچه سخت است

میدانم نمی شود معنا کرد ...

زندگی زیباست اگرچه سخت است

جاده ای است هموار ...

اگرچه پرپیچ و خم است دفتری است کوچک

اگرچه پر معناست آسمانی است آبی

اگرچه گاهی بارانی خاطراتش زیباست

اگرچه پر معماست و در آخر ...

دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد

جمله کوتاه

کسانی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمون نیستن. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن. این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره. اگه این رو بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.

  

وقتي يه بار ازدوست ضربه مي خوري درست مثل اين مي مونه که با ماشين بهت زده و داغونت کرده ولي وقتي مي بخشيش درست مثل اين مي مونه که بهش فرصت دادي تا دنده عقب بگيره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چيزي ازت نمونده .

 

مهم اين نيست كه قشنگ باشي ، قشنگ اينه كه مهم باشي! حتي براي يك نفر.

خـــدایـا…

از این به بعد به مخلوقاتت

یک مترجم ضمیمه کن

اینجا هیچ کس

هیـچ کـس را نمـی فهمد . .

تنهایی

از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .

به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.

شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.

افسوس گهواره ام خالیست.

تو به یاد چه کسی نشسته ای؟

جاده تاریک است و کوچه بنبست.

خدا

خدای مننه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”

پدر

دخـتــَــر کـ ـه بــآشے

میـدونـــے اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـــ ـه


دخـتــَــرکـ ـه بــآشے میـدونـــے مُحکــَم تــَریـن
پَنــآهگــاه دنیــآ

آغــوشِـ گــَرمـِ پـــِدرتـــ ـه


دخـتــَــر کـ ـه بــآشے میـدونــے مــَردانـــ ـه تـَریـن دستـــــے

کـ ـه مـیتونے تـ ـو دستـِـت بگیـــریو

دیگـ ـه اَز هـــیچے نَتــَرسے

دســــتاے گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـــ ــه

هَر کـجاے دنیـا هَمـ بـــآشے

چــ ـه بـاشـ ـه چـــ ـه نَبــاشــ ـه

قَویتــریـن فِرشتــــ ـه ے نِگهبـــان پـــِدرتـــ ـه

عشـق سکـوی پرتـاب یه سـوی خـداست...
پـس
مُراقب باش عاشـق کی میـشی!

دوستان شما مثل طلا و جواهر هستند،
به دست آوردنشون سخته، ولی نگه داشتنشون سخت تره…

لطفا در حفظ و نگهداری من کوشا باشید! :D

ه سلامتی پدر :

پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !

پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .

پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..

بیاییم با هم عهد بندیم از این پس:
هر فرد زحمتکشی میبینیم اون رو به عنوان فرشته ای که پشتوانه محکم فرزندانش است, احترام کنیم: این فرشته شاید:
یک کارگر ساده باشد
یک کارگر شهرداری باشد
یک دستفروش باشد
یک پرستار باشد
و هر چه که هست یک فرشته هست

مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

سلام بابایی ! یک سئوال از شما بپرسم ؟

- بله حتماً.چه سئوالی؟

- بابا ! شما برای هرساعت کالی چخد پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی نداره. چرا چنین سئوالی میکنی؟

- فقط میخوام بدونم بابایی……..

- اگر فقط میخای بدونی ‚ بسیار خوب می گم : ۲۰۰۰ تومن

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : بابایی میشه ۱۰۰۰ تومن به من قرض بدی ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کارمی کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در رو بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می ده فقط برای گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کنه؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند وخشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که برای خریدنش به ۱۰۰۰ تومن نیازداشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

- خوابی پسرم ؟

- نه بابا ، بیدالم.

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰۰۰ تومن که خواسته بودی.

پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : مچکلم باباجونی ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا ۲۰۰۰ تومن دارم. آیا

می تونم یک ساعت از کار شما رو بخلم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم بابایی

دردو دل....

خدایا …!
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــــــــم دارم …

پدر


گفــت : با پدر یه جمـــله بســـاز
گفتــم: من با پدر جمله نمیســازم ،
دنیــــــــامو می سازم

ali


اسمش علیه،دو سالشه طفلی...

بخاطر تومور چشمی بدخیم چشم چپش نابینا شده. دکترا

گفتن باید آب زیر چشمشو بکشیم وگرنه میزنه به مغزش و

زبونم لال میکشتش.اما اگه آب زیر چشمشو بکشن،فاتحه ی 

صورتش خونده میشه.رفقا،خواهرا،برادرا،عاجزانه ازتون تقاضا 

می کنم واسه ی شفای این طفل معصوم دعا کنید.راه دوری 

 نمیره.ممنون میشم اگه بازنشر کنید تا افراد بیشتری دعا کنن 

 واسش.خداییش دعا کنید بچه ها و بذارید توی وبتون .خیلی 

 خودخواهیه اگه بخاطر اینکه به وبلاگامون ربطی نداره یا غمگینه

 یا قشنگ نیست،نذاریمش  و یه بچه ی دو ساله رو از دعاهای

 بقیه محروم کنیم.شاید خدا دعاهامون رو برآورده کنه و زندگیه 

 یه آدم متحول بشه.خواهشا...

وقتی این عکسو دیدم خیلی دلم سوخت ! 

 فکر کنین خواهر خودتونه لطفا براش دعا کنین

اسمش پریاست و یه سالشه.دو ماهه بخاطر عفونت شدید

بستری شده.دکترا ازش قطع امید کردن.شما رو به عزیزتون 

 قسم براش دعا کنین .از طرف Ali Rasouli پدر این کوچولو.لطفا 

به اشتراک بذارین تا همه واسش دعا کنن.شاید دعای یه

دلشکسته بتونه معجزه کنه.