سرگذشت عشق یک بچه (عکس های طنز)
.
من سرم توی کار خودم بود
بعد یه روز یه نفرو دیدم
اون این شکلی بود
ما اوقات خوبی با هم داشتیم
من یه کادو مثل این بهش دادم
وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم
ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم
وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن
و منم اینجوری بهشون جواب میدادم
اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه
و من اینجوری بودم
بعدش اینجوری شدم
احساس من اینجوری بود
بعد اینجوری شدم
بله….آخرش به این حال و روز افتادم
پدر عاشقی بسوزه
راز یک عاشق
قدم می زد درون رویاهایش ، دردو دل می کرد با آرزوهایش ، صحبت می کرد با همزبانش. ساده بود و بی ریا ، خسته از یک فریاد بی صدا!
دوست داشت در یک جا گم شود، جایی که درآن مهر و محبت حس شود.
لابه لای دفتر خاطره هاش ، خاطره ای بود که نمی خواست پرپر شود ، سوخته شود
، واز بین رود . خاطره اش راز بود که نمی خواست فاش شود ، یا از آن دفتر
سیاه پاک شود. هم صدایی نداشت تا بگوید فریادش را! بگوید راز دلش را!
همزبانش تنهایی بود ، در نگاهش بارانی بود ، در دلش چه غوغایی بود.
بی بهار به سر می کرد ، با زمستان سفر می کرد. شبها دلهره داشت روزها قهقه
داشت. در دلش راز و نیاز بر لبان نسخه ای بود. نسخه ای که نامش غصه بود.
غم با او همسفر شد آرزوهایش همه دربه در شد. عشق را سراسیمه در قلب گرفت.
با عشق همسفر بود ، بی عشق مثل جاده پر خطر بود.
روزها باعشق هم سخن بود ،شبها در آغوش عشق گرم گرم بود.
مدتی گذشت…
در دلش رازی پنهان بود،راز گل و آتش بود. رازش را می خواست فاش کند ،
آرزوهایش را سحرخیز کند. یک سخن بر زبان آورد ، هر دو آرزویش بر باد آورد.
در نگاه عشقش بارانی شد، قلبش از عشق خالی شد.
عشقش با کس دیگر همسفر شد ، چون عشق تنهایی سرد سرد شد.
می خواست با عشقها زندگی کند ، می خواست دو رنگ باشد و تحسینش کند.
اما سرنوشت اینچنین نخواست هر دوعشق را از او می خواست ، بعد از آن هیچ کس با او هم سخن نشد ، هیچ عشقی با او همدل و هم صحبت نشد!
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی ... هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا !
یک هفته در تب ســـــــوخت . . . !!
گاهی تنها چیزی که واقعاً به آن محتاجند ،
دستی است که بگیرد ،گوشی است که بشنود
و قلبی است که آنها را درک کند.
بغض
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
خداوندا
خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
که من تنهاترین تنهام،انسانم
خدا گوید:
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انســــان!
بدان همواره آغوش من باز است
شروع كن...
یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من...
آموخته ای که محکم بایستی
اگر خودکارتون فقط به اندازه نوشتن یک جمله جوهر داشت، چه جمله ای مینوشتید؟!
It's better to lose your pride to the one you love
بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی تا این که
than to lose the one you love because of pride
کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی
برای دیگران دعا کن
زمانی که تو برای دیگران دعا میکنی ، خداوند به ندای تو گوش می دهد ، (پس ) زمانی که تو خوشحال و ایمن هستی بدان که کس دیگری برای تو دعا کرده است.
When you pray for others, God listens to you and blesses them, and sometimes, when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you…
گفتو گو با خدا
INTERVIEW WITH GOD
گفتگو با خدا
I dreamed I had an interview with god.
خواب دیدم .در خواب با خدا گفتگویی داشتم .
God asked
خدا گفت :
So you would like to interview me
پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
I said ,If you have the time
گفتم اگر وقت داشته باشید.
God smiled
خدا لبخند زد.
My time is eternity
وقت من ابدی است.
What questions do you have in mind for me
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
What surprises you most about human kind
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
God answered
خدا پاسخ داد:
That they get bored with child hood
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند،
They rush to grow up and then ,
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد،
long to be children again
حسرت دوران کودکی را می خورند.
That they lose their health to make money
اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند ،
and then
و بعد
lose their money to restore their health
پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند.
That by thinking anxiously about the future
اینکه با نگرانی نسبت به آینده
They forget the present ,
، زمان حال را فراموش می کنند.
such that they live in nether the present
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند ،
And not the future
نه در آینده
That they live as if they will never die
این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد.
and die as if they had never lived
وآنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند.
God's hand took mine and
خداوند دستهای مرا در دست گرفت
we were silent for a while
و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
And then I asked
بعد پرسیدم
As the creator of people
به عنوان خالق انسانها
What are some of life lessons you want them to learn
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟
God replied , with a smile
خداوند با لبخند پاسخ داد :
To learn they can not make any one love them
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود
کرد
but they can do is let themselves be loved
اما می توان محبوب دیگران شد.
T o learn that it is not good to compare themselves
to others
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
To learn that a rich person is not one who has the
most
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.
but is one who needs the least
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
To learn that it takes only a few seconds to open
profound wounds in persons we love
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق، در دل
کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم،
, and it takes many years to heal them
ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.
To learn to forgive by practicing for giveness
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند.
T o learn that there are persons who love them
dearly
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.
But simly do not know how to express or show
their feelings
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.
T o learn that two people can look at the same
thing
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند،
and see it differently
اما آن را متفاوت ببینند.
To learn that it is not always enough that they be
forgiven by others
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.
The must forgive themselves
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
And to learn that I am here
و یاد بگیرند که من اینجا هستم
ALWAYS
همیشه
با من باش با من..
walk with me in love
عاشقانه همراه من گام بردار
Talk to me about
به من از آن بگو
what you cannot say to others
كه توان گفتنتش را به ديگری نداری
Laugh with me
با من بخند
even when you feel silly
حتی آنگاه كه احساس حماقت ميكنی
Cry with me
با من گريه كن
when you are most upset
آنگاه كه در اوج پريشانی هستی
Share with me all the beautiful things in life
تمام زيباييهای زندگی را با من شريك باش
Fight with me
در كنار من
against all the ugly things in life
با تمام زشتی های زندگی ستيز كن
Create with dreams to follow me
با من روياهايی را بيافرين تا به دنبال آنها برويم
Have fun with in whatever we do me
در شادی هرچه ميكنم شريك باش
Work with me towards common goals
برای رسيدن به آرزوهایمان ياری ام كن
...Walk with me throughout life
بيا با هم گام برداريم در تمام زندگي
زیباست
زندگی زیباست اگرچه سخت است
میدانم نمی شود معنا کرد ...
زندگی زیباست اگرچه سخت است
جاده ای است هموار ...
اگرچه پرپیچ و خم است دفتری است کوچک
اگرچه پر معناست آسمانی است آبی
اگرچه گاهی بارانی خاطراتش زیباست
اگرچه پر معماست و در آخر ...
دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد
جمله کوتاه
کسانی که به فکرمون هستن رو به گریه می اندازیم. ما گریه می کنیم برای کسانی که به فکرمون نیستن. و ما به فکر کسانی هستیم که هیچوقت برامون گریه نمی کنن. این حقیقت زندگیه. عجیبه ولی حقیقت داره. اگه این رو بفهمی، هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
وقتي يه بار ازدوست ضربه مي خوري درست مثل اين مي مونه که با ماشين بهت زده و داغونت کرده ولي وقتي مي بخشيش درست مثل اين مي مونه که بهش فرصت دادي تا دنده عقب بگيره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چيزي ازت نمونده .
مهم اين نيست كه قشنگ باشي ، قشنگ اينه كه مهم باشي! حتي براي يك نفر.
خـــدایـا…
از این به بعد به مخلوقاتت
یک مترجم ضمیمه کن
اینجا هیچ کس
هیـچ کـس را نمـی فهمد . .
تنهایی
از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .
به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.
شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.
افسوس گهواره ام خالیست.
تو به یاد چه کسی نشسته ای؟
جاده تاریک است و کوچه بنبست.
خدا
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
پدر
دخـتــَــر کـ ـه بــآشے
میـدونـــے اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـــ ـه
دخـتــَــرکـ ـه بــآشے میـدونـــے مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوشِـ گــَرمـِ پـــِدرتـــ ـه
دخـتــَــر کـ ـه بــآشے میـدونــے مــَردانـــ ـه تـَریـن دستـــــے
کـ ـه مـیتونے تـ ـو دستـِـت بگیـــریو
دیگـ ـه اَز هـــیچے نَتــَرسے
دســــتاے گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـــ ــه
هَر کـجاے دنیـا هَمـ بـــآشے
چــ ـه بـاشـ ـه چـــ ـه نَبــاشــ ـه
قَویتــریـن فِرشتــــ ـه ے نِگهبـــان پـــِدرتـــ ـه
عشـق سکـوی پرتـاب یه سـوی خـداست...
پـسمُراقب باش عاشـق کی میـشی!
دوستان شما مثل طلا و جواهر هستند،
به دست آوردنشون سخته، ولی نگه داشتنشون سخت تره…
لطفا در حفظ و نگهداری من کوشا باشید!
پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ،
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !
پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .
پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..
بیاییم با هم عهد بندیم از این پس:
هر فرد زحمتکشی میبینیم اون رو به عنوان فرشته ای که پشتوانه محکم فرزندانش است, احترام کنیم: این فرشته شاید:
یک کارگر ساده باشد
یک کارگر شهرداری باشد
یک دستفروش باشد
یک پرستار باشد
و هر چه که هست یک فرشته هست
مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
سلام بابایی ! یک سئوال از شما بپرسم ؟
- بله حتماً.چه سئوالی؟
- بابا ! شما برای هرساعت کالی چخد پول می گیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی نداره. چرا چنین سئوالی میکنی؟
- فقط میخوام بدونم بابایی……..
- اگر فقط میخای بدونی ‚ بسیار خوب می گم : ۲۰۰۰ تومن
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : بابایی میشه ۱۰۰۰ تومن به من قرض بدی ؟
مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کارمی کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.
پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در رو بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می ده فقط برای گرفتن پول ازمن چنین سئوالاتی کنه؟
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند وخشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که برای خریدنش به ۱۰۰۰ تومن نیازداشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خوابی پسرم ؟
- نه بابا ، بیدالم.
- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰۰۰ تومن که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : مچکلم باباجونی ! بعد دستش را زیر بالشش بردو از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟
پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا ۲۰۰۰ تومن دارم. آیا
می تونم یک ساعت از کار شما رو بخلم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم بابایی
دردو دل....
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــــــــم دارم …
پدر
گفــت : با پدر یه جمـــله بســـاز
گفتــم: من با پدر جمله نمیســازم ،
دنیــــــــامو می سازم
ali
اسمش علیه،دو سالشه طفلی... بخاطر تومور چشمی بدخیم چشم چپش نابینا شده. دکترا گفتن باید آب زیر چشمشو بکشیم وگرنه میزنه به مغزش و زبونم لال میکشتش.اما اگه آب زیر چشمشو بکشن،فاتحه ی صورتش خونده میشه.رفقا،خواهرا،برادرا،عاجزانه ازتون تقاضا می کنم واسه ی شفای این طفل معصوم دعا کنید.راه دوری نمیره.ممنون میشم اگه بازنشر کنید تا افراد بیشتری دعا کنن واسش.خداییش دعا کنید بچه ها و بذارید توی وبتون .خیلی خودخواهیه اگه بخاطر اینکه به وبلاگامون ربطی نداره یا غمگینه یا قشنگ نیست،نذاریمش و یه بچه ی دو ساله رو از دعاهای بقیه محروم کنیم.شاید خدا دعاهامون رو برآورده کنه و زندگیه یه آدم متحول بشه.خواهشا...
فکر کنین خواهر خودتونه لطفا براش دعا کنین
اسمش پریاست و یه سالشه.دو ماهه بخاطر عفونت شدید بستری شده.دکترا ازش قطع امید کردن.شما رو به عزیزتون قسم براش دعا کنین .از طرف Ali Rasouli پدر این کوچولو.لطفا به اشتراک بذارین تا همه واسش دعا کنن.شاید دعای یه دلشکسته بتونه معجزه کنه.